👈 سید میران، شوهر آهو خانم، خباز معروف کرمانشاه که به درستکاری و تعهد معروفه، تو دهه پنجم زندگیش با وجود زندگی بی نقص و زن و بچههای دسته گلی که داره درگیر رابطهی عاطفی با دختر نوجوونی میشه که کل داستان پیرامون همین رابطه تعریف میشه.
زمان روایت داستان از قبل از دستور کشف حجاب رضاخان شروع میشه و تا ورود انگلیسا به ایران تو جنگ جهانی ادامه پیدا میکنه.
👈 از افغانی کتاب دیگهای نخوندم اما قلمش تو این کتاب به شدت منو یاد بابا گوریو از بالزاک انداخت و حتی خودشم تو داستان ازش نقل قول میکنه. توصیفهای دقیق و جزیی از چهره افراد تا وضعیت ساختمان و فرش. دیالوگها و مونولوگ های شخصیتا که شبیه نمایشنامه تئاترهای حماسیه و طول میکشه تا بهشون عادت کنید.
👈 یکی از سوالایی که در مورد چند همسری همیشه ذهنمو مشغول میکرد این بود که تو ذهن جنس مخالف درباره این وضعیت چی میگذره و چجوری باهاش کنار میاد. افغانی حقیقتا تو این زمینه گل کاشته و طوری واگویههای شخصیتارو ترسیم کرده که حین داستان مدام با احساسات ضد و نقیض نسبت بهشون مواجه میشید، صد صفحه طرفدار یک شخصتید، صد صفحه بعدی ازش متنفر، بعد از اون بی طرف و این چرخه مدام تکرار میشه.
👈 مشابه خیلی از رمانای بلند ایرانی همچنان نظرم اینه که اگه 200-150 صفحه از داستان حذف میشد، رمان به شدت پرکشش و جذابی از آب در میومد که نمیشد زمینش گذاشت اما داستانای حاشیهای که تاثیری تو خط اصلی داستان نداره و توصیفات مفصل یه مقدار حالت سینوسی به جذابیت داستان داده.
👈 برعکس کاراکترای اصلی، به بقیه افراد طوری که باید توجه نشده و وقتی وارد داستان میشن با یه تصویر گنگ تو ذهنتون مواجه میشید که این کی بود؟
👈 پایان کتاب به نظرم خیلی عجلهای بود، انگار که از این 800 صفحه، 780 صفحه صرف اوج گرفتن داستان شده بود و یهو تو 20 صفحه انتهایی با سر وارد پایان میشید.
👈 خلاصه: راوی داستان که روز و شبشو ببن ورقه های کاغذ و قلم میگذرونه موقع خداحافظی از دوست صمیمیش دگرگون میشه و تصمیم میگیره سبک زندگیشو به کلی عوض کنه و از لحظه لذت ببره که با زوربا آشنا میشه و برای کار تو معدن زغال سنگ به کرت میرن.
👈 محتوای کتاب: شخصیت زوربا کاملا نقطه مقابل ارباب ( راوی ) داستانه و کل داستان، دیالوگ های بین این دو شخصیت و صحبت های ارباب با خودشه. درون مایه این چند صد صفحه کنار گذاشتن دفتر حساب و کتاب و زندگی کردن در لحظس. هرچی ارباب سعی میکنه به چهارچوبای قدیمی خودش پایبند بمونه زوربا با جملات تاثیرگذارش به سمت بی قید و شرط بودن، فراموشی گذشته و چشم پوشی از آینده هلش میده.
👈 نظر شخصی: طرز تفکر زوربا ( و شاید نویسنده ) در مورد زن به شدت منفیه و به احتمال زیاد خواننده زن رو اذیت میکنه اما جدای از موافقت یا مخالفت خواننده با دیدگاه زوربا نسبت به زن، هدف کتاب چیز دیگهایه و نمونه جملاتی که تو هایلایت گذاشتم یه بخش خیلی کوچیک از کتابه. برای من کتاب بسیار جذابی بود و از انتخابش راضیم هرچند که خیلی شنیدم مسیح بازمصلوب از همین نویسنده بهتره.
👈 خلاصه: کتاب با خبر فوت ایوان ایلیچ شروع میشه و بعد از اون با فلش بک، زندگی ایوان رو از کودکی میخونیم. ایوان که به شغل قضاوت مشغوله دچار یه صانحه میشه و به مرور با وخیم شدن حالش به مرگ نزدیک میشه، طی همین زمان متوجه میشه که مثل همه آدما فانیه، مرگش قرار نیست تغییری تو دنیا به وجود بیاره و اونجوری که باید زندگی نکرده.
👈 محتوای کتاب: خط داستان کتاب برخلاف روال معمول، از انتها به ابتدا و دوباره به انتهاست، یعنی اول با مرگ ایوان شروع میشه، به زندگیش میرسه و دوباره مرگ. این حالت وارونه باعث میشه خواننده انتظار هیچ معجزهای رو برای نجات شخصیت اصلی نداشته باشه. نکتهای که تولستوی مدام بهش اشاره میکنه معمولی بودن بیش از حد زندگی ایوانه. مشغول تحصیل میشه، شغل مناسبی پیدا میکنه، ارتقا میگیره، ازدواج میکنه و صاحب فرزند میشه اما هیچ کدوم از این کارهارو به خاطر خواست قلبی خودش انجام نمیده و صرفا عرف جامعه رو دنبال میکنه. شغلش بهش جایگاه اجتماعی میده پس دنبالش میکنه، ازدواج و تشکیل خانواده باعث مقبولیتش میشه پس انجامش میده و به همین ترتیب تا وقتی که تو بستر مرگش متوجه عبث بودن زندگیش میشه. هدف نویسنده اینه منو شما قبل از رسیدن به اون بستر به این شناخت برسیم.
👈 نظر شخصی: اولین تجربه من از تولستوی بود، ترجیح دادم کوتاه ترین کارشو از بین رمانهای چند هزار صفحهایش بخونم که راضی بودم و توصیه میکنم.
ترجمه صالح حسینی برام شکنجه بود و نسخه انگلیسی به مراتب آسون تر بود برام، البته چاپ دوم و ویراست اول رو خوندم نمیدونم چه اصلاحاتی داشته
👈 خلاصه: گروهی از پسرای دبیرستانی تحت تأثیر موعظههای معلمشون برای جنگ جهانی نامنویسی میکنن اما بعد از ورود به جبهه، میبینن تمام مفاهیمی که قبلا براشون مقدس بود و هرچی که تا الان براش آموزش دیده بودن، تو این محیط جدید هیچ مفهومی نداره.
👈 محتوا: هدف اصلی کتاب آشنا کردن خواننده با فضای میدان جنگ و تأثیرات جسمی و به خصوص روانیایه که برای بازماندهها و اطرافیانشون به جا میذاره. راوی داستان که خودش یکی از همکلاسیهاست معتقده اونایی که قبل از جنگ زندگی خودشونو به مرحلهای از ثبات رسوندن، مثلا تشکیل خانواده دادن، تحصیل کردن یا مهارتی به دست آوردن، بعد از جنگ خیلی راحت میتونن خودشون رو با فضای صلح تطبیق بدن؛ جنگ برای این دسته صرفا وقفهای تو روند عادی زندگی بوده. اما برای همسنهای خودش، زندگی مساوی شرایط جنگی شده. از طرفی بخشی از زمان و حتی جسمشون رو تو او دوران از دست دادن و از طرف دیگه، نسبت به دنیای آدمای اطرافشون کاملا بیگانه شدن. ارزشهای مشترکی که با این آدمها داشتن، حین جنگ تا حد بقای صرف پایین اومده.
👈 نظر شخصی: فیلمهایی که بر اساس واقعیت ساخته شدن به درک بهتر فضای این کتابها خیلی کمک میکنن. فیلم haksaw ridge خشونت میدان جنگو نشونتون میده و American sniper زندگی پس از جنگ کهنه سربازهارو.
پ.ن: ترجمه تاجبخش اصلا جالب نبود، از کلمات ثقیل استفاده شده بود، حدود سه صفحه از کتاب کامل حذف شده بود که اصلا جزو محتوای ممیزی حساب نمیشد و ویراستاری از اونم فاجعه تر بود. به طور عجیبی چاپهای قبلی کتاب ویراست بهتر و سانسور کمتری داشتن.
👈 خلاصه: آتیکوس، وکیل مشهور شهر میکمب، از طرف دادگاه مأمور میشه وکالت سیاه پوستی رو که متهم تجاوزه به عهده بگیره. در این بین مکالمات آتیکوس و دخترشو درباره نژادپرستی و موضوعات مشابه میخونیم.
👈 محتوا: هدف اصلی کتاب مذمت نژادپرستیای بوده که اون موقع در آمریکا جربان داشته. شخصیت آتیکوس که وکیل و پدر نقش اول داستانه، در واقعیت هم وکیل و پدر نویسنده بوده و بعد از اینکه تو دفاع از دو سیاهپوست متهم به قتل شکست میخوره، وکالت جنایی رو کنار میذاره و دخترش با اقتباس از این جریان، کتابشو مینویسه که یکی از کتابای اصلی آموزش و پرورش آمریکا میشه.
👈 نظر شخصی: دیالوگای بین اسکات و پدرش واقعا زیبا نوشته شدن و خواننده حس میکنه این سوال و جوابها بین یه دختر 6 ساله و پدرش اتفاق افتادن نه داخل ذهن نویسنده. بیطرفی ذهن پاک اسکات وقتی با مفاهیم نژادپرستی و تعصب رو به رو میشه مثل تلنگری میمونه به مخاطب که یادش بیاد همهی این تقسیم بندیای قراردادی رو خودمون ساختیم و به همون راحتی قابل حذفه.
پ.ن: نسخه علمی فرهنگی هم از نظر ترجمه هم ویراست از امیرکبیر بهتر بود، البته چاپ 99 امیرکبیر رو داشتم.
👈 خلاصه: بعد از افشای رابطه یَکُلیا، دختر پادشاه اسرائیل، با چوپان پدرش کوشَی، یکلیا با لباسهای پاره شده و زنگولههای بسته شده به پا از اورشلیم طرد میشه. بعد از چند روز آوارگی با شیطان که به شکل پیر دانایی ظاهر شده برخورد میکنه و راز خودش رو تمام و کمال با شیطان در میون میذاره. شیطان هم برای تسکین یکلیا داستان قدیمیای از اورشلیم و زورآزماییش با یَهُوه (خدا) تعریف میکنه.
👈 محتوا: تقابل خدا و شیطان، مرز بین گناه و کار درست و فرار از تنهایی و پناه بردن به عشق، محورهای اصلی این داستان کوتاه هستن که با تکیه بر اسطورههای کتاب عهد عتیق نوشته شده. بر خلاف چیزی که خواننده انتظار داره، شیطان اینجا پیر واعظ داستان و دلسوز فرزند آدمه و خدا، همیشه در طلب ستایش و توجه بیقید و شرطه. شخصیت عسابا، پسرعموی پادشاه، به عنوان نماینده شیطان از ابتدا تا صفحات آخر داستان با دیالوگ و مونولوگهای منحصر به فردش ذهن خواننده رو به چالش میکشه که به معیارهای خودش برای تشخیص خوب از بد شک کنه و امنون عابد، نماینده خدا رو مغلوب میکنه.
👈 نظر شخصی: گویا کتاب جزو آثاریه که بعد از کودتای 28 مرداد تالیف شدن و نویسندهها برای در امان بودن از سانسور و پیگیری، در لفافه و با استفاده از اسطورهها نظرات و اوضاع اجتماع رو بیان میکردن. تنهاییای که تو کتاب بهش اشاره شده منو یاد مفهوم تنهایی ذاتی یالوم انداخت که فرد برای فرار ازش خودشو مشغول عشق میکنه اما در همون بین هم احساس بیکسی میکنه.
توضیح بیشتر این کتاب از توان من خارجه و فقط پیشنهاد میکنم که بخونیدش.
👈🏼 خلاصه: سه داستان مجزا از همدیگه رو داریم که در انتها با هم یکی میشن. ورود وُلند و دستیارانش به عنوان استاد جادوهای سیاه به مسکو، جریان تصلیب مسیح در اورشلیم و آخر از همه عشق بین مرشد و مارگاریتا.
👈🏼 محتوا: این رمان دو لایه سطحی و عمقی داره. در نگاه اول با اتقافات خاص سبک رئالیسم جادویی و کنجکاویای که براتون به وجود میاد جذب داستانی میشید که انواع و اقسام تلمیحای مختلف داخلش استفاده شده.
اما کتاب در اصل انتقادات مکتوب نویسنده به حکومت شورویه که نویسنده در اون زندگی میکرده و داستان هم در همون زمان جریان داره. اون موقع نویسندگان برای زندگی دو راه داشتن، یا سرسپرده حکومت بشن و به نشر ایدیولوژی حاکم بپردازن یا در فقر و گمنامی زندگی کنند و حتی کشته بشن.
نوشتههای بولگاکف که راه دوم رو انتخاب میکنه، سوزونده میشن و خودش به دستور استالین مشغول کار در تئاتر میشه که برای همین این اتفاقها در داستانم اومدن. یکی از ترفندای شوروی برای مقابله با مخالفین، حذف فیزیکی یا ارسالشون به اردوگاههای کار اجباری گولاک بود که نویسنده همین اتفاق رو با پرواز کردن، محو شدن و حذف ناگهانی تمام مدارک هویتی شخصیتها نشون داده.
👈🏼 نظر شخصی: اگه به سبک رئالیسم جادویی و اتفاقات ماوراءالطبیعه در داستان علاقه ندارید، از داستان های موازی داخل یک کتاب خوشتون نمیاد یا دنبال پیدا کردن سرنخهای مخفی داستان و ارتباطشون با دنیای واقعی نیستید، از این کتاب خوشتون نمیاد.
پ.ن: ویراست جدید ترجمه میلانی، تمام پاورقیهای نسخه انگلیسیو داره و توصیه میکنم حتما این نسخه رو به جای ترجمه آتش بر آب بگیرید.
داستان روایت زندگی مردی به نام فوسکاست که به خاطر ترس از دست دادن قدرت، پیری و مرگ با خوردن معجونی نامیرا شده است. فوسکا که اکنون حدود 700 سال دارد در سال 1279 در ایتالیا در یک خانواده اشرافی متولد شده.
فوسکا میجنگد، پیروز میشود، شکست میخورد، دوباره پیروز میشود، پیمان میبندد، متحد میشود، پیمانشکنی میکند، عاشق میشود، ازدواج میکند، بچهدار میشود، از دست میدهد، به دست میآورد، دوباره از دست میدهد و آنقدر این چرخه ادامه پیدا میکند که متوجه میشود دور باطلی را پیوسته طی میکند.
در نهایت متوجه میشود که جاودانگی، زندگی را پوچ و بیمعنا میکند. او مجبور است آنقدر زنده بماند که مرگ همه را ببیند و در نهایت فقط خودش در دنیا باقی بماند.
رمان ملال آور و کسل کنندهای بود و در صورتی که تسلط نسبی به تاریخ و جغرافیای اروپا ندارید مطالعه دلچسبی نخواهید داشت.
👈🏼 خلاصه و محتوا: این کتاب داستان جلسات مشاوره ده مورد از مراجعین یالومه که هر کدوم در ظاهر با مشکل منحصر به فردی درگیرن اما بعد از چند جلسه درمان و رسیدن به عمق ماجرا میفهمیم که مشکلاتشون اکثرا مشترکه.
از اونجایی که تقریبا همه مراجعین داستانها بالای 35 سال هستن، مشکل اصلی همگی ترس از مرگ و پشیمونی از نحوه زندگی کردنشون در گذشتس. اما با خوندن هر کدوم از داستانا متوجه میشیم که چقدر خلاقانه بیمار مشکل اصلیشو به قسمتای دیگه زندگیش متصل کرده و ناخودآگاهش از طریق خواب و کابوسهایی که مهیا میکنه در لفافه مشکل اصلیو به درمانگر نشون میده.
👈🏼 نظر شخصی: اگه کتاب روان درمانی اگزیستانسیال یالوم رو نخوندید یا حس میکنید اونطور که باید درکش نکردید، خوندن این کتابو بهتون پیشنهاد میکنم چون اولین اثر یالومه، روان و سادس و مناسب کسایی که دوست دارن مجموعه کتب نویسنده رو به ترتیب بخونن.
اما اگه قبلا اگزیستانسیال رو خوندید این کتاب بار علمی جدیدی براتون نداره هرچند که بازم خوندش خالی از لطف نیست.
پ.ن: درباره ترجمه هرچی لازم بود داخل هایلایت کتاب تو اینستا گذاشتم. متاسفانه مترجم ( در واقع استاد فیزیک نه مترجم) کتابو نابود کرده و از اشتباه ترجمه گرفته تا سانسورای بی مورد از هیچی دریغ نکرده. اگه توانشو دارید قطعا پیشنهاد من نسخه انگلیسی کتاب یا ترکیب فارسی و انگلیسیه اما در غیر این صورت هرجا حس کردید متن عجیب غریب شده یا نمیفهمید دست به گیرندههاتون نزنید.
👈🏼 خلاصه و محتوا: کتاب درباره مومو، پسر مسلمان فاحشهایه که با رزا خانم زندگی میکنه. زن یهودیای که تو سالهای جوونی، بعد از رهایی از اشویتس، تو پاریس تنفروشی میکرده و الان در 70 سالگی کارش شده مراقبت از بچههای ناخواسته فاحشههای دیگه و اداره یه ندامتگاه زیرزمینی البته تو طبقه هفتم ساختمان بدون آسانسور.
کتاب داستان خاصی نداره و بخش اعظمش مونولوگهای مومو به ظاهر ده سالس که با منطق و ذهن بیطرف و دست نخورده یه نوجوون درباره قوانین دنیا، احساسش به رزا خانم و زندگی صحبت میکنه و باید از رزا خانم که حالا درگیر انواع بیماریها شده و نمیتونه از خودش نگهداری کنه، مراقبت کنه.
👈🏼 چاپ و ترجمه: رومن گاری این کتابو با نام مستعار امیل اژار نوشت و اولین بار در 1975 به انگلیسی و با عنوان مومو چاپ شد و یازده سال بعد با عنوان زندگی در پیش رو چاپ شد که با این کار دوبار جایزه گنکور فرانسه رو گرفت ( نمیدونم داوراش بالا بودن یا چی حالا.)
قبل از انقلاب تو ایران ترجمه و چاپ میشه و بعد از انقلاب ده سال ممنوع بوده، مجدد آزاد میشه و باز تو دوره احمدی نژاد ممنوع میشه تا همین چند سال پیش که اجازه تجدید چاپ میگیره. از محتوای کتاب مشخصه که باید انتظار سانسور داشته باشید اما سوای این، بعد از تطبیق فایل pdf با نسخه انگلیسی، باید بگم که ترجمه خانم گلستان کم ایراد نداره و متاسفانه تنها ترجمهی موجوده.
👈🏼 نظر شخصی: این کتاب اصلا به دل من ننشست اما اگه از کتابایی مثل ناطور دشت خوشتون میاد که باید چند روز دنبال یه نوجوون راه بیفتید و حرفاشو گوش کنید، قطعا انتخاب خوبیه براتون