•مصداق واقعی ″أَنْفُسَنٰا″ را درک کردم•
1388/7
دوستی که به معنای واقعی کلمه دوست بود!
رفیق هم بود!
و از ′برادر′ تنی و خونی ، عزیزتر و برادرتر بود!
او از ′مادر′ هوادارتر و از ′پدر′ دلسوزتر بود!
رفیقی بود که از ′خواهر′ هم دوستدارتر بود!
و دائم در پی خوبی ، مهربانی و رفاقت با من بود!
به ″خدای عَلٖیّ″ و أمیرالمؤمنین ″علی″ به واسطه او شناختم من ″خدای عَلٖیّ″ و حضرت ″علی″ را!
″اسماعیلی″ بود که ″ابراهیم″ او حضرت ایمان بود!
′هارونی′ بود که ′موسیٰ′ به ایمانش ، ایمان داشت!
او ″علی خویی″ به شدّت ″خوشمرام″ و در یک کلمه فرق سرش میتوانست به کف پای حضرت حیدر هم برسد!
در غایت آمال ″نبوی″ و ″علوی″ با رگههای ″مهدوی″ و مهری ″فاطمی″ که نسیمی از کوی حضرت ″اُمُّٱلْبَنین″ زُلف او را تاب میداد در ایمان و اعتقادات موحّدانه ، نفسکِش طلب میکرد!
او مرا چون حضرت ″علی بن موسی الرضا″ را بسیار دوست میداشتم ، بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار دوست میداشت!
آه ای چرخ نامروّت فلک! خاک بر فرقت نشیند که بی او نشستهام!
و باید بروم دست به کاری بزنم!
و هر چه از او بگویم به علی قسم ، چیزی نگفتم!
معرفت و بصیرت او قابل ستایش بود و قابل قیاس نبود!
مثل