ویکاس سواروپ در کتاب میلیونر زاغهنشین، داستان پسر جوانی به نام جمال را تعریف میکند که بعد از سالها زاغهنشینی و فقر، به شکل شگفتآوری مبلغ بالایی را بعد از شرکت در یک مسابقه تلویزیونی به دست آورده است.
داستان کتاب در خلال شرح سوالهایی که در مسابقه تلویزیونی نقل میشود و جمال با پاسخ به هریک از آنها به جایزهاش میافزاید، به گذشته این جوان و آنچه در کودکی و نوجوانی بر او گذشته بازمیگردد. سوراپ در این رمان، چندین داستان را در دل یکدیگر نقل میکند، با این حال رمان او کتابی پیچیده نیست، بلکه رمانی است خوشخوان با نثری ساده.
کتاب علمدار خاطرات شهید عباس روزخوش آزاده بهبهانی است که در 7 فصل و 27 بخش به اهتمام صفر عبدالملکی به نگارش درآمده است. این کتاب را اولین بار در سال 1378 انتشارات امید آزادگان چاپ کرده است.
شهید عباس روزخوش خدمتکار مدرسه بود. با شروع جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی به جبهه رفت و چندین بار نیز مجروح شد.
آنجایی که حاجعباس در جبههها همواره علم حضرت ابوالفضل را در دست داشت او را علمدار مینامیدند و چون مشک آبی بر دوش داشت به سقا معروف شده بود.
او در نهم اسفندماه 1362 با آغاز عملیات خیبر در روستای البیضه عراق به اسارت نیروهای عراقی درآمد. سالهای اسارت این آزاده شهید در اردوگاه موصل 2 سپری شد.
حاجعباس پس از آزادی نیز چندین بار همراه با کاروان آزادگان، رهپویان حرمتاحرم با پای پیاده از حرم حضرت امام خمینی(ره) عازم حرم مطهر امّام رضا(ع) شد و در آن کاروان، علمدار کاروان لقب گرفت.
سرانجام علمدار جبههها، در سن 87 سالگی در خانه سالمندان بهبهان غریبانه جان داد و به کاروان امام و شهیدان پیوست. پس از آن روی قبرش نوشتند: بابای مدرسه.
گزیدهای از محتوای کتاب
چند کیلومتر بیشتر نرفته بود که یکی از سربازان بلند شد و با چشم غره آمد طرفم. با آمدن او، دو سرباز دیگر هم خودشان را رساندند بالای سرم.
هر سه با مشت و لگد و قنداق تفنگ به جانم افتادند. به نوبت میزدند. یکی از آنها چنگ در ریشم انداخت و مشتی از موهای ریشم را کند و با مشت محکم به سرم کوبید و گفت: «پیرمرد عوضی بدقواره! خوب جلوی خبرنگاران بلبل شدی! ارتش عراق کافر است؟» با چنگ، مشتی از موهای ریشم را کند.
نفر دوم محکم با چنگ گلویم را گرفت. چنان فشار داد که گفتم نفسم برای همیشه قطع شد. با دست دیگرش محکم با پنجهاش به دماغ و دهان من کوبید. سرم محکم به صندلی خورد و تعادلم را از دست دادم.
دومین ضربه را با مشتِ گرهکرده حواله چانهام کرد. با دست بسته از صندلی افتادم و در راهروی مینیبوس ولو شدم. سه نفری با لگد و قنداق تفنگ به جانم افتادند و ... .
کتاب یادباد آن روزگاران یادباد که در برگیرنده عکس های کامران عدل از شهر شیراز است در سال 1372 منتشر شد.
این مجموعه عکس کوششی است در معرفی معماری شیراز و تزیینات آن، که از بسیاری جهات حتی در نزد ما ایرانیان نیز ناشناخته مانده است.
کتاب پس از دیباچه کوتاهی که بقلم کامران عدل بتحریر درآمده به بررسی تاریخچه مفصلی از شیراز طی اعصار گذشته تا کنون می پردازد.
سپس یادداشت هایی در باره عکس های این مجموعه خواهیم خواند که با ذکر شماره هر عکس توضیح و یادداشت مربوط به آن را درج شده است.
این کتاب عکاسی دارای عکس هایی از شاه چراغ، مسجد عتیق، بارگاه علی ابن حمزه، چهل تن، مدرسه خان، ارگ کریم خان، هفت تن، حمام وکیل، باغ ارم، مسجد نصیرالملک، خانه زینت الملوک، حسینیه قوام، نارنجستان قوام، خانه عطروش، مسجد مشیر، کاروانسرای مشیر، بازارها، مردم و معماری، تزئینات کوچه ها، سعدیه و در آخر حافظیه می باشد.