• دماغ فینگیلی با پدر و مادرش در غار زندگی می کند و لباسش از پوست حیوانات است. هزاران سال پیش همه اینطوری زندگی می کردند. او یک ماموت اهلی داشت که اسمش دو چشم بود. و همیشه موقع خطر به داد دماغ فینگیلی می رسید. وقتی که به دنبال صدف می رفتند و به دام موجها می افتادند، این دو چشم بود که دماغ فینگیلی را پشت خودش سوار می کرد و نجاتش میداد. وقتی دماغ فینگیلی به چنگ دماغ تیزها می افتاد این دو چشم بود که به دادش می رسید.
    جان گرانت این داستانهای عجیب و غریب را نوشته و نقاشی و نقل کرده است و این کتاب اولین ماجرای داستانهای اوست.

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 6