نویسنده در این کتاب تلاش کرده تا به خواننده این مفهوم را برساند، که در مواقع فراز و نشیبهای زندگی این ما هستیم که می توانیم مسیر ناامیدی را انتخاب کنیم یا راه امیدواری و خوش بینی را در پیش گیریم. با پذیرش شرایط موجود میتوان آن را تغییر داد. زیرا اگر بدبینی را انتخاب کنیم راههای تغییر هم برای ما بسته میشوند و قادر به دیدن فرصتهای پیش روی خود نمیباشیم.
هدف دیگری که نویسنده سعی کرده در کتاب پاستیل های بنفش عنوان نماید، اشاره به اهمیت زیاد دوست است. زیرا این خانواده با خیال پردازیهایی که جکسون دارد به خوبی این دوران سخت را پشت سر میگذارند.
برای گروه سنی 12 سال به بالا توصیه می شود.
همیشه لبخند بزنید.
شخصیت اصلی داستان جکسون است که پدر او به بیماری ام اس مبتلا شده و به همین دلیل کل خانواده با شرایط سختی مواجه میشوند، تا جایی که حتی روزهایی غذایی برای خوردن ندارند.
زندگی و شرایط سخت این خانواده به جایی میرسد که به دلیل عدم پرداخت اجارهی خانه مجبور به زندگی در یک ون میشوند. از طرفی پدر و مادر جکسون به این دلیل که نمیخواهند فرزندشان را وارد مشکلات کنند، چیزی به او نمیگویند و واقعیتها را از وی مخفی مینمایند. همین موضوع باعث میشود که جکسون تصمیم به فرار از خانه بگیرد. البته قبل از اقدام او خوشبختانه خانواده متوجه این تصمیم میشوند.
جکسون کم کم یک دوست خیالی به اسم کرنشا پیدا میکند. این دوست مهربان گربهای بزرگ و دوست داشتنی است که مانند جکسون به پاستیل های بنفش علاقه دارد.
فکر میکردم که «کوری»،از این کتاب جذاب تر و زیباتر باشه، البته این عقیده ام تا اواخر داستان ادامه داشت، اما دقیقا در چند صفحهی آخر نظرم عوض شد و دیدم واقعا «بینایی»محشرتر از «کوری»است. اما داستان: «بینایی»ادامهی داستان همان شهریست که در آن «کوری»اتفاق افتاده بود. چهار سال بعد از اتمام آن بیماری،زمان انتخابات فرا رسید. مردم پایتخت در اولین انتخابات از آن استقبال نکردند و درصد مشارکت پایینی را رقم زدند. در دور بعدی با فشار دولت و حکومت،مردم مجبور شدند در انتخابات شرکت کنند اما اکثریت «رای سفید» دادند و این موضوع به چالشی برای حکومت تبدیل شد. حکومت معتقد بود این یک اقدام خرابکارانهی برنامهریزی شده است،اما برخلاف عقیدهی آنها،این یک اقدام مشترک و خودجوش از طرف مردم بود. اعتراضات مردم ادامه پیدا میکند و از روش های مختلف اعتراض مسالمتآمیز،صدای خود را به حاکمان خود میرسانند. حالا حکومت میماند و یک اتحاد واقعی بین مردم... و ادامهی ماجرا... «بینایی» داستان بیدار شدن و بینا شدن مردمی است که چهار سال پیش، کور بودند. . . برخلاف «کوری»،که نویسنده سعی کرده بود تا در لفافه به نکات و مسایل سیاسی بپردازد و آنها را در قالب یک بیماری به نمایش بگذارد،در «بینایی» کاملا صریح به مسایل سیاسی میپردازد. . پیشنهاد میکنم ابتدا رمان «کوری» را بخوانید و بعد شروع به مطالعهی «بینایی»کنید.
کتاب به چیزی اشاره میکنه که همهی حکومتها از اون به شدت میترسن، همبستگی مردم. بهتره مردم در "کوری" و جهل بمونن، از گرسنگی و کمبود امکانات تلف بشن. حتی رو در روی هم قرار بگیرن و برای ابتداییترین نیازها همدیگر رو نابود کنن تا به بیماری به مراتب خطرناکتر "بینایی" دچار نشن چرا که این بار با فراموش کردن "کوری" و عبرت گرفتن از اون رو در روی حکومت صف آرایی میکنن. حکومتی که این "بینایی" رو برنمیتابه و با توهم توطئه و تفرقه و جنایت سعی در خاموش کردن روشنایی آگاهی داره.
کتاب برای مخاطبین 15 سال به بالا توصیه میشه.
همیشه لبخند بزنید.
نام این کتاب برخی رو به اشتباه میندازه چرا که برای ما تداعی گر کاری کوچک یا شغل دومه اما اینچنین نیست کتاب درباره ی اصول و قواعد برد در بازاریابی اینترنتی یا نتورک برای ما میگه اما حتی برای کسایی که کارشون مربوط به فروش و بازاریابی سنتی هست کارامد خواهد بود.
درس اصلی این کتاب به راحتی بیان میشو و با تمرین های مفید به شما کمک میکند تا بیششتر از دستمزد خود، سود کنید.
این داستان، به مشکلات تحصیل در کشور و انگیزههای مهاجرات دانشجویان از ایران پرداخته است. نویسنده تلاش کرده است با به تصویر کشیدن توان مندیهای جامعه ایرانی برای کار و پیشرفت و نیز جاذبههای غرب برای تحصیل و کار، علت ماندن یا رفتن دانشجویان را توجیه کند.
کتاب برای مخاطبین 15 تا 25 سال توصیه می شود
همیشه لبخند بزنید.
حال و هوای کتاب درباره ی جوونای دانشجو مملکتمونه که هم وطنشونو دوست دارن هم نمیتونن چشم رو امکانات اونور آب ببندن «میثم»شخصیت اصلی این کتابه که تحصیل و زندگی رو در هر دو کشور تجربه کرده و تصمیم به موندن تو کشور خودش کرده وداستان شرح حال این شخصیته این کتاب در واقع سخنرانی و نقدی بود که نویسنده به شکل داستان درش آورده بود و حرفای خودشو از زبون شخصیتا نقل میکرد در کل کتاب خوبیه باعث میشه که به غیر از ظواهر غرب کمی هم به باطنش پی ببریم
نویسنده در این کتاب تلاش کرده تا به خواننده این مفهوم را برساند، که در مواقع فراز و نشیبهای زندگی این ما هستیم که می توانیم مسیر ناامیدی را انتخاب کنیم یا راه امیدواری و خوش بینی را در پیش گیریم. با پذیرش شرایط موجود میتوان آن را تغییر داد. زیرا اگر بدبینی را انتخاب کنیم راههای تغییر هم برای ما بسته میشوند و قادر به دیدن فرصتهای پیش روی خود نمیباشیم.
هدف دیگری که نویسنده سعی کرده در کتاب پاستیل های بنفش عنوان نماید، اشاره به اهمیت زیاد دوست است. زیرا این خانواده با خیال پردازیهایی که جکسون دارد به خوبی این دوران سخت را پشت سر میگذارند.
همیشه لبخند بزنید.
شخصیت اصلی داستان جکسون است که پدر او به بیماری ام اس مبتلا شده و به همین دلیل کل خانواده با شرایط سختی مواجه میشوند، تا جایی که حتی روزهایی غذایی برای خوردن ندارند.
زندگی و شرایط سخت این خانواده به جایی میرسد که به دلیل عدم پرداخت اجارهی خانه مجبور به زندگی در یک ون میشوند. از طرفی پدر و مادر جکسون به این دلیل که نمیخواهند فرزندشان را وارد مشکلات کنند، چیزی به او نمیگویند و واقعیتها را از وی مخفی مینمایند. همین موضوع باعث میشود که جکسون تصمیم به فرار از خانه بگیرد. البته قبل از اقدام او خوشبختانه خانواده متوجه این تصمیم میشوند.
جکسون کم کم یک دوست خیالی به اسم کرنشا پیدا میکند. این دوست مهربان گربهای بزرگ و دوست داشتنی است که مانند جکسون به پاستیل های بنفش علاقه دارد.
رمان مغازه خودکشی واقعا کتاب عجیبی است. چون ممکن است بعضی جاها بعد از خواندن آن از خنده رودهبر بشوید و بعضی جاهای دیگر، آنقدر بترسید که حس کنید وحشت و سیاهی آن تمام وجودتان را فراگرفته و بخواهید کتاب را به گوشهای پرتاب کنید. مغازه خودکشی نمونهی بارز ژانر کمدی تلخ یا کمدی سیاه است. یعنی همزمان که لبخند میزنید میدانید که آن مسئلهی بهظاهر طنزآمیز، در باطن پر از غم و سیاهی و وحشت است. یا برعکس، میدانید که آن موضوع چقدر ناراحتکننده و چه حقیقت تلخی است اما نویسنده چون نقابی از خنده و کمدی روی آن زده است، همراه با آن لبخند میزنید و به این فکر میکنید آنقدر که قبلا فکر میکردید، این موضوع ترسناک نبوده است. همین که دستمایهی شوخی شده است، یعنی میتوان جور دیگری هم به آن نگاه کرد.
ژان تولی با دیدی متفاوت و طنزگونه به جنبههای تاریک زندگی انسانها نگاه کرده و با مسائل جدی همانند خودکشی، مرگ، تنهایی و بحرانهای زیستمحیطی و… شوخی کرده است.
کتاب به چیزی اشاره میکنه که همهی حکومتها از اون به شدت میترسن، همبستگی مردم. بهتره مردم در "کوری" و جهل بمونن، از گرسنگی و کمبود امکانات تلف بشن. حتی رو در روی هم قرار بگیرن و برای ابتداییترین نیازها همدیگر رو نابود کنن تا به بیماری به مراتب خطرناکتر "بینایی" دچار نشن چرا که این بار با فراموش کردن "کوری" و عبرت گرفتن از اون رو در روی حکومت صف آرایی میکنن. حکومتی که این "بینایی" رو برنمیتابه و با توهم توطئه و تفرقه و جنایت سعی در خاموش کردن روشنایی آگاهی داره.
کتاب برای مخاطبین 15 سال به بالا توصیه میشه.
همیشه لبخند بزنید.
فکر میکردم که «کوری»،از این کتاب جذاب تر و زیباتر باشه، البته این عقیده ام تا اواخر داستان ادامه داشت، اما دقیقا در چند صفحهی آخر نظرم عوض شد و دیدم واقعا «بینایی»محشرتر از «کوری»است. اما داستان: «بینایی»ادامهی داستان همان شهریست که در آن «کوری»اتفاق افتاده بود. چهار سال بعد از اتمام آن بیماری،زمان انتخابات فرا رسید. مردم پایتخت در اولین انتخابات از آن استقبال نکردند و درصد مشارکت پایینی را رقم زدند. در دور بعدی با فشار دولت و حکومت،مردم مجبور شدند در انتخابات شرکت کنند اما اکثریت «رای سفید» دادند و این موضوع به چالشی برای حکومت تبدیل شد. حکومت معتقد بود این یک اقدام خرابکارانهی برنامهریزی شده است،اما برخلاف عقیدهی آنها،این یک اقدام مشترک و خودجوش از طرف مردم بود. اعتراضات مردم ادامه پیدا میکند و از روش های مختلف اعتراض مسالمتآمیز،صدای خود را به حاکمان خود میرسانند. حالا حکومت میماند و یک اتحاد واقعی بین مردم... و ادامهی ماجرا... «بینایی» داستان بیدار شدن و بینا شدن مردمی است که چهار سال پیش، کور بودند. . . برخلاف «کوری»،که نویسنده سعی کرده بود تا در لفافه به نکات و مسایل سیاسی بپردازد و آنها را در قالب یک بیماری به نمایش بگذارد،در «بینایی» کاملا صریح به مسایل سیاسی میپردازد. . پیشنهاد میکنم ابتدا رمان «کوری» را بخوانید و بعد شروع به مطالعهی «بینایی»کنید.
کتابی بود که با تمام فراز و نشیب ها برای خواننده شیرین و امیدبخش بود، پایان غیرقابل منتظره ای داشت که برای من هم جالب بود، تصاویر کتاب بیشترین نقش در برقراری ارتباط با مخاطب رو ایفا میکردند و ترجمه ی خانم خوشکار که به هر مخاطبی اجازه ی درک نثر رو میدادند؛ همگی بسیار عالی بودند.
همیشه لبخند بزنید.
السا دختر پر جنب و جوشی ست که با وجود تجربه های تلخ زندگی اش، میخواهد در آینده کمدین بشود. او در سخت ترین لحظات هم دست از جوک گفتن برنمیدارد؛ البته بیشتر وقت ها هیچکس به جوک هایش نمیخندد.
وقتی ناپدری السا شغلش را از دست میدهد او مجبور میشود همراه یا خانواده ی نصفه نیمه اش در یک هتل زندگی کند، اما این هتل از چیزی که فکرش را میکند زمین تا اسمان فرق دارد و ماجراهایی برای او رقم میزند که...
این کتاب 134 صفحه ای دارای 7 داستان مجزاست و میشه گفت گلچین شده ی داستان های کتاب بیدخفته و زن نابیناست که مجموعه ای از طنز پردازی ها، لحظات حساس، غرغر های روزمره و کمی تخیلات هستش
این کتاب بیشترین گیرایی رو برای مخاطبین 15 تا 23 سال میتونه داشته باشه اما برای دیگران هم سرگرم کنندس
لبخند یادتون نره
اگر شما این کتاب رو انتخاب کردید برای خوندن چون فکر میکنید قراره با رمان عشقانه ی کوتاهی که سر انجام خوشی داره روبه رو بشید سخت در اشتباهید!
من داستان های کوتاه رو دوست دارم اما این کتاب بیشتر از "یک کتاب" بودن، شبیه به دفترچه چرک نویس نویسنده ای هستش که داره اولین داستان های کاملش رو مینویسه
داستان ها بسیار سبک هستند بجز داستان اصلی که کمی پیچش درونش داره و این لذتبخش ترین بخش کتابه
برای یک اخر شب که خوابتون نمیبره گزینه ی خوبی میتونه باشه!