دلتنگم، دلتنگتر از تمام آدمهایی که سکوت را مینشانند، جای تمام حرفهای ناگفتنی.
همیشه برایم سوال است...
خدا با آن عظمتش، چرا هرگز چهرهای از خود آشکار نکرد.
او خودش را در سکوت و میان واژهها، پنهان که نه؛ آشکار کرد.
دلتنگیام از غریبیست شاید...اما همیشه دیدهام که در این دنیا، هر چه بر حقتر باشی، غریبتری. میدانید؟... کار زیبایی نبود که تفاوتم با انسانهای دیگر را نمایش دهم پیش چشمانی که آمادهاند برای اشک ترحم.
نمایش دهم که آی مردم بیایید مرا تماشا کنید. بیایید دستان کج و کولهام را ببینید که چگونه تایپ میکنم.
بیایید ببیید چگونه با صدایی که به زور از دهانم در میآید، شعر میخوانم. بیایید مرا حمایت کنید تا لبخندی بزنم و دعای خیرم را به جانتان بخرید.میتوانستم از تک تک کارهایی که انجام دادنشان چشمهای مردم را از تعجب گرد میکند؛ فیلم بسازم و بچپانم توی گلوی آدمهایی که سرشان درد میکند برای ترحم.اما با تمام پیشکسوتیام در رنجی که سالهاست به دوش میکشم؛ باز هم خودم را از پشت واژهها پنهان که نه، بلکه آشکار خواهم کرد........