• گمنام بقیع:

    #یک_برش_کتاب:
    از وقتی که ماجرای هفده شهریور تهران پیش آمده بود. تا محمدعلی و پسرها کمی دیرتر می آمدند. دل فاطمه هزار جا می رفت. مخصوصا که حسن و حسین همین که غروب می شد راه افتادند توی خیابان ها به اعلامیه انداختن داخل خانه ها و ماشین ها. فاطمه نگاهی به مهری کرد که آرام یک گوشه نشسته بود به بافتن. توی دلش گفت: دختر چه خوبه! مشینه ور دل آدم، خیالش راحته که هست. فاطمه اگر می توانست صدای فکر مهری را بشنود. حتما این حرف را نمیزد. مهری درست همان موقع که سرش را انداخته بود پایین و سرش را به بافتنی گرم کرده بود، داشت به دیروز فکر می کرد...
    (کتاب دختران هم شهید می شوند)

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 10
  • فائزه:

    #کتاب_خواندم
    این کتاب رو دیروز از صبح تا شب خوندم
    اولی که مشتاق شدم بگیرمش اسمش جذبم کرده بود و مدتی بود که دوست داشتم بخونمش،وقتی مقدمه رو خوندم انگار تو پرم خورد،چون دیدم زندگی نامه یک دختر نوجوان 13ساله قبل از شهادتشه و احساس کردم نباید برام جذاب باشه،ولی چون تو هم.ن مقدمه گفته بود که فضای ماههای قبل از انقلاب را به تصویر کشیده،دلم خواست بخونم و از فضای حاکم بر شهر هم اطلاعاتی بدست بیارم و چون خیلی روون بود تا شب تمومش کردم
    شهید مهری زارع عباس ابادی که در فروردین 58در اثر جراحات ناشی از کشتار ظالمانه رژیم شاه که در آذر رخ داده بود به درجه شهادت نائل میشه.

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 10
  • سادات بانو:

    #کتاب خواندم
    _دختران هم شهید میشوند_
    روایت بسیار جالب و نوجوان پسند از زندگی شهید نوجوان مشهدی،مهری زارع عباس آبادی
    برای آشنایی با وقایع و اتفاقات مشهد تا زمان منتهی شدن به انقلاب اسلامی و برای رشد فکری نوجوان‌ها و به خصوص دختران کتاب واقعا خوب وجالبیه.

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 10
  • بهترین در این حوزه به نظرم کتاب «شگفتی» باشه که گمونم دو سال پیش جایزه کتاب ترجمه سال جمهوری اسلامی رو هم گرفت.
    افق با عنوان شگفتی چاپش کرد، پیدایش با عنوان اعجوبه.
    آگوست که شخصیت اصلیه، تو چهره‌اش یک نقص داره که خاصش کرده.


    بیرون ذهن من:
    مشکل حرکتی و صحبتی داره.


    خطای ستارگان بخت ما:
    دو تا نوجوان سرطانی هستن.


    ماجرای عجیب سگی در شهر:
    اوتیسم داره.


    یکی برای خانواده مورفی:
    پرورشگاهیه و وارد یه خانواده عادی میشه.


    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 11
  • تازه شروع کرده بله زیاد جذاب نیست فعلا


    شما کتاب دیگه ای با این شکل که شخصیت اصلی مشکل داره می شناسید؟

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 11
  • از بین کتاب‌هایی که شخصیت اصلی یه مشکلی داره، کتاب قوی‌ای نیست...

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 11
  • داستان دختری مبتلا به آسپرگر(اوتیسم خفیف)


    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 11
  • ??
    چقدر خوب بود
    ممنون از یادآوری
    سالها پیش تمام لحظات خوندن اشکم قطع نشد...

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 27

  • -التماس دعا، فاطمه جان!
    - محتاجیم به دعا!
    دیگر معطل نکردم و خودم را به کفشداری رساندم. میان دو نیروی متضاد گیر کرده بودم. یکی مرا به درون می‌کشید و دیگری به بیرون هل می‌داد. نگاهی به برگه‌ی زیارت عاشورا کردم. سعی کردم بفهمم فاطمه کجا را می‌خواند. احساس کردم که حتی صدایش را هم می‌توانم بشنوم.
    * -اللهُمَّ اجْعَلْنی فی مَقامِی هذا مِمَّن تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ. *
    کفش‌ها را گرفتم. کفش‌های خودم را گذاشتم روی زمین تا پایم کنم. دوباره صدای فاطمه آمد. صاف و شفاف!
    * - اللهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، وَمَماتی مَماتَ مُحَمَّد وَآل مُحَمَّد. *
    رویم را برگرداندم به‌سمت صدا. صدای مهیبِ شدیدی زمین و زمان را به هم ریخت. یا فاطمه‌ی زهرا{س}! احساس کردم چیزی جلوی صورتم منفجر شد. موجی از گرما از روی سروصورتم گذشت. چشم‌هایم سوخت و گوش‌هایم تیر کشید. بی‌اختیار فریاد زدم: یا فاطمه‌ی زهرا{س} ! تازه بعد از آن بود که فهمیدم صدای انفجار از توی حرم بوده است... به یاد خواب دیشب افتادم. آتش! فاطمه!...»

    *دختران آفتاب * ?

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 27
  • بله....واقعا برا نوجونها و جونهای امروزی خیلی نیاز خوندنش...

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 7
  • وای این همونه که دور مسجد راه می رفت براش شعر عاشقانه می خوند قایمکی؟
    من سال هاست دنبالش می گردم و نسخه خودمو گم کردم.
    دلم می خواد هزار تا ازش به همه دنیا بدم بخونن.


    البته مال من یه کتاب کوچیک و بی عکس خیلی قدیمی بود.

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 7
  • داستانی مهیج و عبرت آموز نوجوانی است از یک خانواده به ظاهر مسیحی اما در باطن مسلمان از سرزمین اندلس.......مناسب برای نوجوان و جوان....

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 7
  • آخراش خودم خود بخود به این رسیدم که روح هست و انسان تک بعدی نیست?
    و یکی از بهترین رمانهای عمرم شد...
    البته در مورد جن و روح نیست
    صرفا بعد روحی خلقت انسان رو اثبات میکنه(در مقابل یه سری تفکرات مادیگرایانه که بعد روح انسان رو منکر میشن)، در قالب داستانی جالب!
    "زمانی که یک اثر هنری بودم"
    اریک امانوئل اشمیت

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 10

  • مستوری از یک اختلاس مالی شروع میشه و با داستانهایی از زندگی شهید زین الدین ربط پیدا میکنه!! 

    کتاب خیلی خوبی بود، بنظرم در مورد موضوعش چیزی نگم تا خودتون کتابو تهیه کنید و با یک.حس کنجکاوی اونا مطالعه کنید?

    فقط اینکه قلم آقای صادق کرمیار بسیار روان و سریع هست و اصلا کتاب آدمو خسته نمیکنه!!

    پیشنهاد میکنم حتما لذت مطالعه این کتابو تجربه کنید??


    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 7

  • نوجوان های ما خیلی پسندیدن...


    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 15
  • وای
    جانستان کابلستان ازجمله کتابایی امیر خانی هست که واقعا فوق العاده ست
    خیلی دوست داشتنیه
    به شما که تازه خوندیش حسودیم شد چون وقت نمیکنم دوباره بخونمش

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 14
  • یک داستان واقعی:
    تابستان 1363 که در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند. فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت:
    مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم.
    به او گفتم: چه بهتر از این! شما بروید گروهان خود را بیاورید تا با آن پیرزن صحبت کنم. جلو رفتم .

    پس از سلام و خسته نباشید گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا به کمک سربازان گندم‌هایتان را درو کنیم. شما فقط محدوده‌ی زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید. پیرزن پس از تشکر و قدردانی گفت: پس من می‌روم برای کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) مقداری هندوانه بیاورم .

    ما از ساعت 9 الی 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو کردیم. بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از این فرصت استفاده کردم و رفتم کنار پیرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتید می‌روم تا برای کارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بیاورم. شما به چه منظور این عبارت را استفاده کردید؟ گفت :
    دیشب حضرت فاطمه‌ی زهرا(سلام الله علیها) به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نمی‌گیری تا گندمهایت را درو کند؟

    دیگر از تو گذشته این کارهای طاقت‌فرسا را انجام دهی. من هم به آن حضرت عرض کردم:
    ??ای بانو تو که می‌دانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه
    کارگر را نمی‌دهد، پس مجبوریم خودمان این کار را انجام دهیم. بانو فرمودند: غصه نخور!
    فردا کارگران از راه خواهند رسید. بعد از این جمله از خواب پریدم. امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت می‌باشند. پس وظیفه‌ی خود دیدم از آنها پذیرایی کنم.
    ? بعد از عنوان این مطلب، ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم: سلام بر تو ای دخت گرامی پیامبر(سلام الله علیها) فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی.
    .....................
    راوی : سرگرد مسلم جوادی ‌منش
    منبع: کتاب نبرد میمک، احمد حسینا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1381
    تقدیم به دوستان همواره به مناسبت این روزها که با یاد و نام این بانوی محترم همراه است.

    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 14
  • مسلمانان مرا وقتی دلی بود??

    بسیییار زییییبا?


    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 9

  • خیییییلی قشنگه درباره زندگی یکی از یاران ثروتمند پیامبر به نام مصعب ابن عمیر که مجبور میشه به خاطر اسلام اوردنش قید ثروت و خونواده اشو بزنه و در جنگ احد شهید میشه...


    ‌ ‌ 0 ‌ ‌ ‌ ‌ 9