یکتا

یکتا دختر جوانی است که در دادگاه کار می‌کند و مشاور خانواده است. روزی یکتا همراه بچه‌های خانواده دو عمویش به پیست اسکی می‌روند. یکتا آنجا با پسر جوانی به نام نیما آشنا می‌شود. گرچه یکتا دل به نیما می‌بندد اما بعد از مدتی یکی از پسرعموهایش به نام اشکان از او خواستگاری می‌کند و او به اصرار خانواده‌اش مجبور می‌شود با اشکان ازدواج کند. هنوز یک سال که از زندگی مشترک آنها نگذشته که مادر یکتا بر اثر یک بیماری لاعلاج فوت می‌کند. بعد از مراسم چهلم مادر یکتا، اشکان تصمیم می‌گیرد او را به مسافرت شمال ببرد تا روحیه‌اش عوض شود. اما آنجا اشکان در دریا غرق می‌شود و یکتا بار دیگر عزادار می‌شود.