دیوانه و چاه

"دیوانه و چاه" داستان دیوانه‌ای است که هر روز سنگ بزرگی را در چاهی می‌اندازد و با وجودی که چهل مرد عاقل، قادر به بیرون آوردن آن نیستند، هر شب، خود، سنگ را بیرون می‌آورد. رفتار عجیب ولی سادۀ دیوانه، باعث می‌شود که چاه کم‌کم به او علاقه‌مند شود و به جمع دوستانۀ آن‌ها، ماری هم با بچه‌هایش اضافه می‌شود. پس از گذشت مدتی مردان عاقل، دیوانه را گرفته و به محل نگهداری مخصوص این افراد منتقل می‌کنند. اما چندی بعد، دیوانه، با زنجیره‌های بسته به دست و پایش، دوباره به سوی چاه بازمی‌گردد. هنوز مدتی نگذشته که ماه وارد جمع آن‌ها می‌شود و هرشب خود را داخل چاه انداخته و به شست و شوی خویش می‌پردازد. این کار ماه، دیوانه را عصبانی کرده و شبی خود را به آغوش چاه پرت می‌کند و به آرزوی دیرینۀ وی جامۀ عمل می‌پوشاند. این کتاب علاوه بر داستان "دیوانه و چاه"، دربردارندۀ دو داستان دیگر با عنوان بابا شله‌زرد؛ و من و ملک جمشید و خال فرخ‌لقا نیز می باشد.