هزاران هزار ذره

راوی این داستان، "جیمز فری" جوانی است که در دام اعتیاد به مواد مخدر و الکل گرفتار آمده به گونه‌ای که با هربار مصرف از حال می‌رود، وضع جسم و روحش کاملا برهم خورده دیگر نه قدرت حرکت دارد و نه توان تحمل در این دوزخ اعتیاد. پدر و مادرش او را به یکی از مراکز قدیمی بازپروری و ترک اعتیاد می‌برند. "جیمز" روزهای نخست خود را با درد، نفرت، خشم و رنج مدام سپری می‌کند. پزشکان و روان‌شناسان و پرستاران به کمک او می‌شتابند. روزها از پی یک‌دیگر سپری می‌شود و جیمز اما هم‌چنان رابطه‌ی خود را با الکل و مواد مخدر قطع نمی‌کند و عاقبت، به جرم تهیه‌ی مواد به سه سال زندان محکوم می‌شود. پس از آن، آشنایی با دیگر افراد آسیب‌دیده‌ی اجتماع که هریک به نوعی در آلام خود روزگار می‌گذراندند و گذشته‌ی تباه خویش را به یاد می‌آورند، بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود. جیمز از نظر جسمی هم‌چنان خود را وابسته به مواد و الکل می‌داند. سرانجام، روز آزادی از مرکز بازپروری فرا می‌رسد، او خود را آزاد و رها می‌بیند و بلافاصله به مشروب‌فروشی می‌رود. پیاله‌ها را تا نزدیکی دهان خود می‌گیرد. بوی مشروب، حالش را به هم می‌زند، خشم در او شدت می‌یابد، اما جیمز سرفرازانه آن را به کناری می‌نهد و همیشه خود را از شر الکل و مواد مخدر نجات می‌دهد و به زندگی سالم روی می‌آورد.