
صحنه آغازین این نمایشنامه بیانگر نوعی سکوت و خلوت درون کوچهای است که اتفاقی خاص آن را به هم میزند .داستان مربوط به کیسهای سیبزمینی است که به قول((گلاب خانوم)) همسر آقای((غلامی)) از آسمان فرستاده شده است .این کیسه بیصاحب شب هنگام در نزدیکی منزل((بیبی خانم)) افتاده است .اما وقتی که آقای((غلامی)) که مردی متقی است آن را میبیند میخواهد آن کیسه را به منزل ببرد تا از دستبرد در امان بماند .اما همسرش وقتی که با کیسه مواجه میشود قضیه را با((بیبی خانوم)) در میان میگذارد .سپس اهالی دیگر سر میرسند و بر سر کیسه به گفت و گو مشغول میگردند .اما به تدریج ماجرای کیسه گم میشود و اهالی هر یک درد دلهای شخصی خویش را مطرح میسازند و بدین ترتیب، سکوت آن کوچه را میشکنند و ...