پکس

این رمان، داستان پسری است به نام «پیتر» که بچه روباه یتیمی را نجات می‌دهد و از او مثل یک حیوان خانگی نگهداری می‌کند. پیتر که مادرش را از دست داده به بچه روباه دل می‌بندد. با گذشت زمان دوستی پیتر و «پکس» (بچه روباه) عمیق می‌شود؛ تا اینکه پدر پیتر مجبور می‌شود به جنگ برود و چون پیتر باید نزد پدربزرگش برود او را مجبور می‌کند پکس را در بیابان رها کند. خانه پدربزرگ از محلی که پکس را رها کرده خیلی دور است. پیتر با گذشت یک شب و در پی گفت‌وگویی با پدربزرگ تصمیم می‌گیرد به دنبال پکس برود و... .