زبان: فارسی
ردهبندی دیویی: 843.8
سال چاپ: 1386
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 1100 نسخه
تعداد صفحات: 660
قطع و نوع جلد: رقعی (گالینگور)
شابک 10 رقمی: 964773669X
شابک 13 رقمی: 9789647736695
کد کتاب در گیسوم: 11315954
توضیح کتاب:(از مجموعۀ 2 جلدی)"بینوایان"، شامل پنج بخش است: بخش اول با نام "فانتین" با وصف مردمی قدسی با نام "موسیو میریل" اسقف شهر دینی آغاز میشود که تجسد مسلمترین فضیلتهای مسیحی است. از دفتر دوم این بخش، چهرهای داستانی با نام "ژان والژان" رخ مینماید که قهرمان سراسر رمان یکی ازمحکومان اعمال شاقه است. وی به گناه دزدیدن نان برای برادرزادههای خویش، که چند روزی است لقمهای نان به آنان نرسیده، روانهی زندان اعمال شاقه میشود. بر اثر چند بار اقدام به فرار، رهایی او از زندان به تاخیر میافتد و تنها در پایان بیست سال از آن خارج میشود. پس از رهایی از زندان جامعه به شرطی او را پذیراست که وی در حاشیهی آن زیست کند. زمانی که به شهر دینی میرسد، به هرجا رو میکند او را میرانند و جز در خانهی اسقف شهر، پناهی نمییابد. اسقف با او همچون همشان خویش رفتار میکند و حتی نمیپرسد که از کجا آمده و کیست، اعتماد موسیو "میریل"، ژان والژان را دچار هیجان میکند، لیکن از آن بیشتر بیآرام و ناراحت میسازد. طی شبی که وی در آن اسقفنشین به سر میبرد، باز دستخوش وسوسههای همیشگی میشود و یگانه اشیای گرانبهایی را که اسقف در خانهی خویش حفظ کرده بود، یعنی دو شمعدان نقرهی او را میدزدد. بدینترتیب او را دستگیر میکنند به خانهی اسقف میکشانند. هنگامی که موسیو میریل با آرامش میگوید که او خود شمعدانها را به مهمانش هدیه کرده است، ژان والژان این را معجزهای به تمام معنی میپندارد. او به هنگام ترک شهر، بیآن که خواسته باشد با سرقت سکهی پول یک کودک بخاری پاککن، مرتکب آخرین دزدی خود میشود. در ادامه زندگی دختری با نام کوزت به تصویر کشیده میشود که فرزند زنی با نام "فانتین" است. کوزت اکنون به دست زن و شوهری مسافرخانهدار، سپرده شده است. آنها از مادر کوزت، مبالغ زیادی دریافت کرده و با کوزت همچون خدمتکار فلکزدهای رفتار میکنند. از طرفی ژان والژان، اکنون به تولید کالاهایی از شیشهی سیاهرنگ مشغول است و به موسیو مادلن تغییر نام یافته و به مقام شهردار رسیده است. در این احوال، مردی درکمین وی است. او کسی جز "ژاور"، یکی از افسران پلیس، نیست که گمان برده در وجود این بورژوای محترم، ژان والژان محکوم به اعمال شاقهی سابق را بازشناخته است. در ادامه ژان والژان مجددا گرفتار شده، اما در فرار از دست پلیس، خود را به دریا افکنده و فرار میکند. مقامات از آن پس، چنین تلقی میکنند که وی در آب غرق شده و مرده است. ژان والژان که بخشی از اندوختهی خویش را در جنگل "مونفرس"، در نزدیکی مسافرخانهی تناردیهها، به خاک سپرده بود، در سفری به آن پنهانگاه با کوزت کوچولو برخورد میکند و او را از آن جهنمی که در آن به سر میبرده نجات میدهد و بر آن میشود که پرورش او را برعهده گیرد. در پایان او و کوزت، در آماج پیگرد پلیس، از دیوار دیری با نام "پتی پیکیوس"، عبور میکنند و به جرگهی دیرنشینان درمیآیند.